مشک را که پر آب کرد،از خوشحالی
حتی حواسش نبود
دستانش را بریده اند …!
بعد ریخته شدن آبـــــــــ هم
آنقدر ناراحت….
که باز فرصت نکرد سراغی بگیرد از بازوانش …
فقط وقتی حسین آمد بالای سرش
می خواست دست به سینه ، سلام دهد که تازه فهمید
دستانش نیستند …!!
نظام جمهورى اسلامى از همهى این دشوارىها و گردنههاى سخت عبور کرده. مگر عبور نکردیم؟ مگر متوقف ماندیم؟ مگر توانستند به جمهورى اسلامى ضربه وارد کنند؟ مگر توانستند به آرمانها و اصول جمهورى اسلامى خدشهاى وارد کنند؟ نتوانستند. این هم یک واقعیت است. این واقعیتها باید دائماً جلوى چشم ما باشد.